پیشنهادی:

شطحیات بایزید بسطامی– تعاریف یکی از سران عرفان از خود– ۱

مدیر سایت
31,468

شطحیات و ادعاهای عجیب بایزید بسطامی – بخش اول – آیت الله مکارم شیرازی

غالب سران عرفان مصطلح کما بیش به تعریف و مدح خود پرداخته اند و آن را هم شطحیات می نامند. بایزید از نخستین گویندگان سخنان شطح آمیز است. برخی از شطحیات بایزید بر اعتقاد او به حلول و اتحاد دلالت دارد.

«بایزید بسطامى» نامش «طیفور» بن عیسى بن آدم (۱) و در شهر بسطام که از بلاد خراسان است (۲) در سال ۱۶۰ تولد یافت، ولى در سال وفات او اختلاف کرده اند بعضى سنه ۲۳۴ و پاره اى ۲۶۴ و بعضى دیگر ۲۶۱ نوشته اند.(۳)

این مرد در میان صوفیه مقام فوق العاده اى دارد به طورى که او را به «سلطان العارفین» ملقب کرده اند! شیخ عطار در کتاب تذکره الاولیاء، القاب مهمى از قبیل «برهان المحققین» و «خلیفه الهى» و «علامه نامتناهى» و «اکبر مشایخ» و «اعظم اولیاء» به او مى دهد و در همان کتاب از ابوسعید ابوالخیر نقل مى کند که گفته است: «هیجده هزار عالم را پر از بایزید مى بینم و بایزید در میان نیست».

خلاصه اگر بگوییم آنچه را که بایزید در حق خود ادعا کرده و یا دیگران به او بسته اند درباره هیچ یک از پیغمبران بزرگ الهى وارد نشده، اغراق نگفته ایم. بایزید داراى افکار عجیب و غریبى بوده است که بدون شک هر شنونده اى را دچار حیرت مى کند.

اینک قسمتى از سخنان او را به طور خلاصه وار مى آوریم و داورى را به عهده خوانندگان محترم مى گذاریم و ضمناً به پاره اى از مطالب مضحک که مریدان او به عنوان کرامت به او بسته اند نیز اشاره مى شود تا مسأله روشنتر شود :

۱ـ فتواى بایزید

گویند: مردى پیش او آمد. بایزید از او پرسید به کجا مى روى؟ گفت: به حج خانه خدا. گفت: چه دارى؟ گفت: دویست درهم. بایزید گفت: آن را به من ده که صاحب عیالم و هفت بار دور من بگرد و باز گرد که حج تو همین است! آن مرد همان طور که بایزید گفته بود بجا آورد و بازگشت. چون این موضوع در بسطام منتشر شد و علماى اهل ظاهر از آن آگاه شدند، هفت مرتبه بایزید را از شهر بیرون کردند!

نگارنده(۴) گوید: وجوب حج خانه خدا در صورت استطاعت، یکى از ضروریات دین اسلام است و به اتفاق تمام علماى اسلام ترک آن در صورت امکان به هیچ وجه جایز نیست و کسانى که این حکم ضرورى را انکار کنند وضع آنها معلوم است… .

۲ـ دستور بایزید به یحیى

وقتى یکى از صوفیان کار کرده به نام «یحیى» از او دستورى خواست، گفت: اگر صفوت آدم و قدس جبرئیل و خلت ابراهیم و شوق موسى و طهارت عیسى و محبت محمد علیهم السلام را به تو دهند، مبادا که راضى شوى! بلکه ماوراء آن را طلب کن و صاحب همت باش و سر به هیچ چیز فرود نیاور که به هر چیز فرود آوردى، محجوب گردى!

نگارنده گوید: ملاحظه مى کنید تا چه اندازه مقام شامخ پیغمبران بزرگ را کوچک مى شمرند و آنها را حجاب مى دانند.

۳ـ خاموش کردن آتش جهنم!

مى گفت: دلم مى خواهد زودتر قیامت برپا شود تا خیمه خود را برطرف دوزخ زنم که چون دوزخ مرا بیند پست شود و به این وسیله راحتى مردم را فراهم کرده باشم!

۴ـ مرید بایزید

روزى حاتم اصم به مریدان خود گفت: «هر کس از شما در روز قیامت شفاعت اهل دوزخ را نکند مرید من نخواهد بود». این سخن را براى بایزید نقل کردند، گفت: مرید من کسى است که در کنار دوزخ بایستد و دست کسانى که اهل آن باشند را بگیرد و به بهشت بفرستد و خود در جاى آنها قرار گیرد!

نگارنده گوید: هر کسى از صوفیان مایل است مرید بایزید باشد بسم اللّه!

۵ـ دعوى نارواى بایزید!

شیخ عطار در صفحه ۱۱۲ از همان کتاب نقل مى کند که بایزید را گفتند: روز قیامت که مى شود مردم در زیر لواى محمد(صلى الله علیه وآله) خواهند بود؟ گفت: «به خدا قسم که لواى من از لواى محمد بزرگتر است»!

و در همان صفحه نقل مى کند که مى گفت: «سبحانى ما اعظم شانى!» «منزهم من چقدر مقامم والا است»!

این همان جمله اى است که فقط درباره خداوند متعال جایز است و هیچ ملک مقرب و نبى مرسلى نگفته است و گوینده آن قطعاً منحرف است.(۵)

۶ـ آب شدن درویش!

از جمله کرامات مضحکى که بر بایزید بسته اند و در تذکره الاولیاء نقل شده این است که روزى درویشى نزد او آمد و از «حیا» مسئله اى پرسید. او جواب مسئله را گفت، ناگهان درویش آب شد! مریدى از در درآمد، دید «آب زردى» روى زمین ایستاده، گفت: اى شیخ! این کیست؟ بایزید گفت: یکى از در درآمد و سوالى از حیا کرد و من جواب دادم، طاقت نداشت این طور آب شد؟!

۷ـ به دار آویختن شیطان

احمد خضرویه که یکى از سران صوفیه بود روزى نزد بایزید آمد و گفت: اى شیخ! ابلیس را بر سر کوى تو بردار کرده بودند. گفت: آرى، با ما عهد کرده بود که گرد بسطام نگردد، اکنون یکى را وسوسه کرد تا خونى اتفاق افتاد، و شرط است که دزدان را بر درگاه پادشاه!، بردار کشند!

دیگرى از او پرسید که پیش تو جمعى را مى بینم مانند زنان، آنها کیستند؟ بایزید گفت: آنها فرشتگانند که مى آیند و مرا از علوم سؤال مى کنند و من ایشان را جواب مى دهم.

نگارنده گوید: معنى خرافات و افکار شیطانى همین سخنان است.


[۱] پدر وى عیسى بن سروشان نام داشت و سروشان مجوسى بود که اسلام آورد (وفیات الاعیان، جلد ۲، صفحه ۲۱۳).

[۲] بسطام – اکنون در یک فرسنگى شمال شاهرود و در بخش قلعه نو واقع است در آن زمان اولین شهر خراسان به شمار مى آمد، از سمت عراق. (ابن خلکان، وفیات الاعیان، جلد ۲، صفحه ۲۱۳(

[۳]مقدمه رشحات عین الحیات، ترجمه عربى صفحه ۱۱۴ ـ ابن خلکان، جلد ۲، ۲۱۳ ـ تاریخ گزیده، صفحه ۶۳۹ کتاب النور من کلمات ابى الطیفور صفحه ۶۳، طبع بدوى.

[۴] آیت الله مکارم شیرازی – کتاب جلوه حق

[۵] عین سخنان طبق نوشته عطار چنین است: «بایزید را گفتند فرداى قیامت خلایق در تحت لواى محمد(صلى الله علیه وآله) باشند، گفت به خدائى خداى ، که لواى من از لواى محمد زیادت است که پیغامبران و خلایق در تحت لواى من باشند یعنى چون منى را نه در آسمان مثل یابند و نه در زمین. (آیا هیچ فرد مسلمانى ممکن است چنین سخنى بگوید؟) این ادعاهاى بزرگ و بى معنى به اینجا ختم نمى شود زیرا:
عطار مى نویسد: یکى گفت به او چرا شب نماز نمى کنى؟ گفت مرا فراغت نماز نیست، من گرد ملکوت مى گردم هرجا افتاده اى است دست او را مى گیرم!! (تذکره الاولیاء، جلد ۱، صفحه ۱۵۷)
بعضى مى گویند این ادعاها را فرعون هم نکرد.

دیگر از جمله دروغهاى بایزید که در تذکره الاولیاء مذکور است و آثار کذب از آن ظاهر و هویدا است، این است که وقتى سیب سرخى برداشت و گفت: لطیف است پس ندایى به گوش رسید که: یا بایزید شرم ندارى که نام ما بر میوه نهى، چهل روز اسم اعظم را فراموش کرد، سوگند یاد کرد که: تا زنده باشم، میوه بسطام نخورم!(همان مدرک، صفحه ۱۳۶)

نقل است که: زاهدى بود، از جمله بزرگان بسطام و صاحب تبع و صاحب قبول و از حلقه بایزید هیچ غایب نبودى، روزى گفت: اى شیخ سى سال است صائم الدهر و قائم اللیلم، و در خود از این علوم که تو مى گویى، اثرى نمى یابم و تصدیق این علم مى کنم و دوست مى دارم این سخن را، بایزید گفت اگر سیصد سال همچنین باشى یک ذره، از این حدیث نیابى، گفت: چرا؟ گفت: از آنکه تو محجوبى به نفس خود! مرد گفت این را دوایى هست؟ شیخ گفت: بلى اما نکنى! گفت: بکنم، که سالها است که طالبم!
شیخ گفت: این ساعت برو و موى سر و محاسن فرو کن و این جامه که دارى بیرون کن و ازارى از گلیم بر میان بند، و بر سر ان مَحَلَّت که ترا بهتر شناسند بنشین و توبره گردکان پیش خود بنه، و کودکان را جمع کن و بگو که: هر که مرا یک قفا بزند، یک جوز بدهم و هر که دو بزند دو جوز بدهم، و در شهر مى گردى تا کودکان سیلى بر گردنت زنند که علاج تو این است. (همان کتاب، جلد ۱، صفحه ۱۳۹).

آیا هیچ مذهب و آیین و منطقى این کار احمقانه را اجازه مى دهد؟!

  • لطفا از ارسال پیام هایی که به مسائل یا شخصیت های سیاسی مربوط می شود خودداری نمائید.
  • از ارسال کامنت های توهین آمیز پرهیز شود.
  • پیام هایی که در نقد شخصیت های صوفیه معاصر ارسال شوند، به منظور رعایت برخی مصالح عموم تایید نخواهد شد.

دیدگاهتان را بنویسید