پیشنهادی:

شخصیت ها و مناسک جنسی مریمیه در کتاب شوان تا سیدحسین نصر-۲

مدیر سایت
2,593
Rene guenon
رنه گنون

رنه گنون و پیروان شوان در ایران
رنه گنون، [۲۹] اندیشمند فرانسوی- مصری، در سال ۱۸۸۶ به دنیا آمد و در سال ۱۹۵۱ در قاهره درگذشت. گنون بعنوان بنیان‌گذار جریان فکری در غرب شناخته می‌شود که به “ترادیشنالیسم” [۳۰] معروف است.

پیروان شوان و نصر در ایران در پوشش نام و آراء گنون برای خود اعتبار کسب می‌کنند. آنان خود را وارث فکری و معنوی رنه گنون و “سنت‌گرایی” گنونی معرفی می‌کنند در حالی که، آن‌گونه که خواهیم دید، رفتار و عملکرد شوان در تقابل با سیره و عقاید گنون بود بنحوی که اقدامات شوان را عامل افسردگی شدید و مرگ زودرس گنون در ۶۴ سالگی می‌دانند.

پیروان شوان در ایران، که خود را در پوشش گنونی پنهان کرده‌اند، عموماً دارای مناصب و عناوین شامخ دانشگاهی هستند، و وجهه و نفوذشان از این طریق است. این در حالی است که گنون اندیشمندی غیردانشگاهی بود و بی‌اعتنا به قالب‌های دانشگاهی غرب. گنون با تأخیر بسیار، در ۳۰ سالگی (۱۹۱۵)، از سوربن مدرک لیسانس در رشته فلسفه اخذ کرد و این بالاترین مدرک تحصیلی اوست. گنون در سال‌های بعد (۱۹۱۷-۱۹۱۸) در مدرسه‌ای در الجزایر به تدریس فلسفه پرداخت و پس از بازگشت به پاریس در ۱۹۱۹ رساله‫اش را با عنوان مقدمه عمومی بر مطالعه آئین‌های هندو به دانشگاه سوربن ارائه داد ولی سیلوین لوی، هندوشناس مشهور یهودی- فرانسوی، آن را بعنوان پایان‌نامه دکتری نپذیرفت. کمی بعد، در سال ۱۹۲۱، گنون رساله فوق را منتشر کرد. این اوّلین کتاب گنون است. معهذا، بعدها که گنون، پس از مرگ، به شهرت رسید و اندیشه‌هایش رسوخ یافت، سوربن او را از مفاخر علمی فرانسه شمرد و تدریس آراء گنون را آغاز کرد.

مفاهیم بنیادین در ترادیشنالیسم
در زبان فارسی معادل “سنت‌گرایی” را برای “ترادیشنالیسم” به کار گرفته‌اند و این معادل رواج کامل یافته است. “ترادیشنالیسم”، یا “جنبش ترادیشنالیست”، نام یک جریان فکری است که با عقاید رنه گنون هوّیت یافت و در این معنا با مفهوم متعارفی که از “سنت”، در مقابل “تجدّد”، می‫فهمیم متفاوت است. [۳۱]

منظور ترادیشنالیست‫ها از “ترادیشن” (سنت) آن چیزی نیست که در عرف زبان فارسی یا در مباحث جامعه‌شناسی و توسعه از”سنت” می‫فهمیم. گنون به این برداشت ساده از مفهوم “سنت” در اندیشه خود معترض است. از منظر گنون، “سنت” حقایق یا اصولی است که «در معنایی وسیع از مبدأ الهی جاری شده و خارج از محبس زمان و مکان، تجلیات گوناگون نظیر ادیان، هنر و مانند آن یافته است.» و «ذات ‌قدسی از آن حیث که ذات قدسی است، مبدأ “سنت” است و به خونی می‌ماند که در شریان‌های سنت ‌ساری و جاری است. سنت حضور ذات قدسی را در تمام نقاط جهان هستی گسترش می‌دهد و تمدنی می‌آفریند که ذات قدسی حضوری فراگیر در آن دارد.» [۳۲] گنون حتی فلسفه را نیز “سنت” نمی‌داند به این دلیل که «در مرتبه راسیونل [عقلانی] و اساساً دنیوی است.» [۳۳]

بنابراین، ترادیشنالیست‫ها با ارائه مفهوم “سنت” یک منظومه فکری ارائه می‌دهند که با معنای متعارف “سنت” تفاوت دارد. این جریان فکری را گاه “گنون‫گرایی” [۳۴] می‌نامند ولی خود آنان ترجیح می‌دهند خویشتن را “ترادیشنالیست” بنامند.

ویتال پری، از پیروان فریتیوف شوان (ترادیشنالیست‫های شوانی)، که با او آشنا خواهیم شد، “سنت” را این‌گونه تعریف کرده است:

‫«سنت تداوم وحی است. انتقال متصل اصول، علوم و قوانین جهان‫شناختی و معنوی برآمده از دین وحیانی، از طریق نسل‌های بی‌شمار است: [در سنت] هیچ امری فروگذار نشده است، از پایه‌ریزی نظام‌های اجتماعی و موازین رفتار تا احکام و قواعدی که به کنترل و تنظیم هنرها و طرح‌ها و نحوه تزیین و پوشیدن لباس مربوط می‌شود؛ سنت دربردارنده علوم ریاضی، فیزیکی، پزشکی و روان‫شناختی و افزون بر آن مشتمل بر علومی است که از حرکت‏های فلکی گرفته می‏شوند. آنچه که آن را کاملاً در مقابل علم مدرن ما، که اساساً نظامی بسته می‌باشد، قرار می‏دهد این است که سنت همه چیز را به مراحل بالاتر هستی و در نهایت به اصول غایی، که مسائلی کاملاً ناشناخته برای بشر جدید هستند، ارجاع می دهد.» [۳۵]
در اندیشه سنت‫گرایان، حکمت خالده (جاودان خرد) [۳۶] و دین خالده [۳۷] مفاهیم بنیادین است. به این نگرش، که به جاودانگی حکمت و جوهر دینی ازلی و ابدی قائل است، پرنیالیسم [۳۸] می‌گویند. در زبان فارسی معادل‌های چون “پایدارگرایی” و “پایاگرایی” و “خالده‫گرایی” را برای پرنیالیسم به کار برده‌اند. پرنیالیسم گذشته‫گرایی نیست؛ آینده‫گرایی نیز هست. “پرنیال” حکمتی است که در زمان و مکان جاری و ساری است و از آغاز تا پایان امتداد دارد. خندق ‏آبادی، دبیر مجموعه “حکمت جاویدان”، پرنیالیسم را این‌گونه توضیح داده است:

«این جریان که در آمریکا بیش‌تر به سنت‌گرایی و در فرانسه به حکمت جاویدان معروف است، شامل افرادی می‌شود که معتقدند “ما سخنانی حکمی داریم که از آغاز تاریخ بشریت بوده و می‌توان آن‌ها را دینی به معنای وحیانی کلمه در نظر گرفت که پس از این نیز وجود خواهند داشت.” این افراد موضوعات دیگر را نسبت به نزدیک یا دور بودن به این اندیشه می‌سنجند. یعنی از نظر آن‌ها ما چیزی از خودمان نداریم و اصلاً نمی‌توانیم داشته باشیم. این‌که ما چیز جدیدی بگوییم، مبنای مدرن دارد و یک آدم سنتی هرگز چنین چیزی نمی‌گوید. یک سنت‌گرا همیشه به چیزهایی غیر بشری قائل است که به صورت‌های مختلفی ظهور کرده‏ اند. سنت‌گرایان کاملاً با ابداع مخالف‫اند. در عالم سنت‌گرایی همیشه روابط استاد- شاگردی وجود داشته. آن‌ها به ابداع قائل نیستند بلکه از کشف سخن می‌گویند. این جریان در قرن نوزدهم با گنون شروع شد. گنون بیش‌تر در زمینه‌های فلسفی و در درگیری با جریانات مختلف معنویت‌گرا در فرانسه مثل جریانات تئوسوفی یا فراماسونری و… مباحث خود را مطرح کرد. پس از گنون، کوماراسوامی در زمینه هنر سنت‌گرایان تحقیق و سپس شووان در زمینه دین‌شناسی کار کرد. بعد از آن‌ها هم بورکهارت، لینگز، سید حسین نصر و… در این حوزه فعالیت کرده‌اند. از دیگر ایرانیانی که در این زمینه فعال‌اند می توان دکتر محمود بینا ‌مطلق، دکتر غلامرضا اعوانی، دکتر هادی شریفی و دکتر بابک عالیخانی را نام برد.»

سنت گرایان
سنت گرایان

خندق‌آبادی در پاسخ به این پرسش که چرا این افراد از واژه سنت استفاده می‌کنند نه دین، گفت:

«چون مباحث آن‌ها هم شامل دین می‌شود و مهم‌ترین ادیان دنیا را در بر می‏گیرد مانند دین اسلام، مسیحیت، بودا، هندو… و هم شامل سنت‌های افلاطونی و هرمسی است. آن‌ها به حقایقی قائل‌اند که منشأ غیر بشری دارند و در ادوار مختلف تاریخ بشر ظهور و بروز متفاوتی داشته‌اند و گاه کم‏رنگ‌تر و گاه پررنگ‌تر بوده اند. آن‌ها به نوعی تکثرگرایی دینی خاصی قائل‌اند و برای توجیه سخنان خود مثل صوفیه از باطن ادیان سخن می‌گویند، یعنی از مبادی و مبانی مشترکی که در باطن ادیان وجود دارد، هرچند در شریعت و ظاهر با هم اختلاف دارند. بنابراین سنت‌گرایان نظریه تکثرگرایی خاصی دارند که همه ادیان مهم را معتبر می‌داند. مهم‌ترین نظریه سنت‌گرایان وحدت متعالی ادیان است که در کتاب شووان آمده است. مارتین لینگز مثال معروفی دارد، او می‌گوید افراد در ادیان مختلف مثل آدم‌‌هایی‌اند که پای کوه ایستاده‌اند و هرچه بالاتر می‌روند به هم نزدیک‌تر می‌شوند تا در نوک کوه به هم می‌رسند. در واقع نقطه پائین کوه حکم شریعت و بالای کوه حکم باطن ادیان را دارد و مسیری هم که طی می‌شود طریقت آن است. افراد باید در یک مسیر و سنت مشخصی قرار داشته باشند و نمی‌توان گفت من کمی از اسلام و کمی از مسیحیت را انتخاب می‌کنم. باید در یک مسیر باشند و بیش‌تر در آن عمیق شوند تا به نقطه مشترک برسند. در نتیجه سنت‌گرایان هیچ اصراری به تغییر دین ندارند. سنت‌گرایان در ادیان عمیق می‌شوند نه این‌که از ادیان فرا بروند. این فرارفتن بیش‌تر با جریان‌های معنویت‌گرای مدرن هم‌خوان است و سنت‌گرایان با چنین چیزهایی به‌طور شدید مخالف‫اند. یک سنت‌گرای مسلمان همیشه مسلمان باقی می‌ماند و به شریعت قائل است اما عمیق‌تر می‌شود و هرگز مثلاً یک مسیحی را نفی نمی‌کند. این یکی از ویژگی‌های این جریان است که سنت‌های اصیل دیگر را انکار نمی‌کنند… سنت‌گرایان به شریعت ادیان به عنوان یک ابزار نگاه می‌کنند. سنت‌گرایان هرگز در اصول اجتهاد جدّی نمی‌کنند، در حالی که بعضی از جریانات روشنفکر یا نوگرا این کار را می‌کنند و سنت‌گرایان بطور کامل با این‌ها مخالف‫اند. سنت گرایان بعضی از تفاسیر رایج مثلاً تثلیث را نمی‌پذیرند و تفسیری را از آن ارائه می‌کنند که با آموزه‌های باطنی‌شان هماهنگ باشد. یعنی سنت‌گرایان تفسیرهای خودشان را بر مبانی سنتی بنا می‌کنند و با مبانی مدرن مخالف‫اند و از ورود به بازی مدرن اجتناب می‌کنند…. آن ها قائل به سنت جاویدان، وحدت متعالی ادیان و بعد باطنی‌اند. مبنای سنت‌گرایان به مبنای عرفان بسیار نزدیک است. بسیاری از سخنان آن‌ها با توجه به شرایط روز کاملاً عارفانه است. البته، چند موضوع وجود دارد که آن‌ها را از عرفا جدا می‌کند؛ یکی از آن‌ها توجه به ادیان دیگر است. مثلاً مباحث اسلامی را با اصطلاحات هندی بیان می‌کنند چون کاملاً آن را معتبر می‌دانند. البته به تفاوت دو فضا توجه دارند اما نقاط اشتراک را هم در نظر می گیرند…» [۳۹]

چنان‌که خواهیم دید، در اندیشه شوان و پیروانش خالده‫گرایی گنونی، که در نهایت در اسلام تجلی می‌یافت، به یونیورسالیسم [۴۰] فرا-اسلامی بدل می‌شود. منظور از یونیورسالیسم (جامع‫گرایی) تلاش برای ایجاد عقاید و مناسکی است که جامع همه ادیان باشد.

می‌گویند شوان از همان آغاز اسلام را تنها ابزاری برای نیل به غایت، یعنی “حکمت خالده” (خرد جاودان) یا “دین خالده”، می‌دانست. او در همان اوائل کارش نوشت که “دین خالده” را فراتر از «قوانین مقدس» ادیان مرسوم می‌داند و خود را «در قالب‌هایی» که برایش «اعتبار ندارند محصور نمی‌کند.»

یونیورسالیسم شوان، بویژه در سال‌های پایانی عمرش، پس از مهاجرت به آمریکا، به پیدایش عقاید و مناسکی انجامید که در زبان انگلیسی با واژه Cult بیان می‌شود. این مفهوم با Sect متفاوت است. “سکت” به گروهی کوچک اطلاق می‌شود که به دین معین تعلق دارند ولی عقاید یا مناسک خاصی دارند که آن‌ها را از قاطبه پیروان آن دین متمایز می‌کند. ولی “کالت” گروه کوچکی است که، معمولاً با تعصب، از عقاید دینی خاص خود پیروی می‌کنند که جزو ادیان رایج نیست. [۴۱]

بدینسان، مریمیه شوان، که رسماً مدعی بوده و هست که تنها یک طریقت صوفی است، به “فرقه” و سرانجام به آئینی جدید بدل شد که در کلنی شوانی‫ها در بلومینگتن آمریکا خود را “پرایماردیالیست” (نخستین‫گرا) می‌خوانند.

اعتقادات “جامع” و “فرا- اسلامی” شوان را در این نوشته مایکل فیتزجرالد، از گردانندگان کلنی بلومینگتن، به روشنی می‌توان دید. او در زندگینامه شوان می‌نویسد:

«اجرای برخی نسخه‌های دینی باید با تمامیت تمدن سنتی منطبق باشد. لذا، اصرار بر اجرای برخی نسخه‌های ظاهری، به دلیل اوضاع نامعمول جهان مدرن، این خطر را در بردارد که نیت اصلی دین را مخدوش کند و این نسخه‌ها به جای این که به تقویت حیات معنوی درونی بینجامد به مانعی در راه آن بدل شود.» [۴۲]

زمانه گنون
گنون انسانی پردغدغه، صادق و جستجوگر بود که در فضای بحران سیاسی و اقتصادی و فرهنگی جهان غرب در اوائل سده بیستم میلادی، سال‌های پرتنش جنگ جهانی اوّل و پس از آن، راه معنویت را برای نجات بشریت جستجو ‌می ‏کرد. در سال‌های فوق، به دلیل بحران گسترده و عمیق و کم‌سابقه فوق، جنبش‌های کمونیستی و سوسیالیستی اوج گرفته و در روسیه به انقلاب ۱۹۱۷، فروپاشی نظام تزاری و تأسیس حکومت بلشویکی، انجامیده بود.

جنگ اوّل جهانی ده میلیون کشته و بیست میلیون معلول جنگی برجای گذارد و ورشکستگی صنایع و کشاورزی و تنگدستی بیش‌تر مردم تهیدست اروپا را در پی داشت. این عوامل رشد حرکت‌های انقلابی را پدید آورد و در محافل حاکمه غرب وحشت جدّی از خطر سلطه بلشویسم ایجاد کرد. در سال ۱۹۱۸ در کشور مقتدری چون آلمان شورش‏های وسیعی رخ داد که به انقراض نظام سلطنتی و استقرار جمهوری انجامید. ناآرامی در آلمان تا ۱۹۲۳ ادامه داشت و چند شورش خونین و گسترده را سبب شد. در سال ۱۹۱۹ در مجارستان سوسیالیست‏ها به قدرت رسیدند و تحت تأثیر بلشویک‏های روسیه تأسیس “جمهوری شوروی” را اعلام کردند. این جمهوری پس از ۱۳۳ روز مقاومت به دست نیروهای نظامی قدرت‏های غربی سرکوب شد. در سال‏های ۱۹۱۸-۱۹۲۰ حرکت‏های کارگری و انقلابی در فرانسه و ایتالیا نیز در اوج بود. در بریتانیا، بزرگ‏ترین قدرت دنیای آن روز، وضع بهتر نبود: در سه سال نخست پس از پایان جنگ جهانی (۱۹۱۹-۱۹۲۱) به ترتیب ۰۰۰/ ۵۹۱ /۲ ، ۰۰۰/ ۹۳۲ /۱ و ۰۰۰/ ۸۰۰/ ۱ کارگر انگلیسی در اعتصاب بودند. حزب نوپدید کارگر، که در آن زمان در جناح چپ سیاست بریتانیا قرار داشت و از حمایت کارگران برخوردار بود، روز به روز اقتدار بیش‌تر می‌یافت و حتی کار به جایی رسید که در ۲ فوریه ۱۹۲۰ دولت لوید جرج کنفرانسی با شرکت وزرای کابینه برای بررسی امکانات نظامی موجود در بریتانیا به منظور سرکوب انقلاب داخلی تشکیل داد. سرانجام به علت فشار کارگران و طبقات متوسط و پائین مردم بریتانیا در ۲۳ ژانویه سال ۱۹۲۴ دولت رمزی مکدونالد، با گرایش‏های سوسیالیستی، به قدرت رسید و قریب به ۹ ماه در قدرت ماند. این نخستین بار در تاریخ بریتانیا بود که دولتی سوسیالیستی رأی اکثریت مردم را به دست می‌آورد. حتی ایالات متحده آمریکا، که فاتح اصلی جنگ بود و در این دوران کشورهای اروپایی را با ۲۰۰/ ۷ میلیارد دلار بدهی به وام‌دار خود بدل کرده بود، از بحران در امان نماند و در سال ۱۹۱۹ شاهد بزرگ‫ترین اعتصاب کارگری تاریخ خود تا آن زمان بود که بیش از چهار میلیون نفر را در بر گرفت.

در این فضا، اندیشمندانی چون اسوالد اشپنگلر [۴۳] آلمانی و آرنولد توین‌بی [۴۴] انگلیسی و رنه گنون فرانسوی و برخی متفکران دیگر غربی از “انحطاط غرب” و فروپاشی “تمدن غربی” سخن می‌گفتند. کتاب دو جلدی و تأثیرگذار انحطاط غرب اشپنگلر در سال‌های ۱۹۱۸ و ۱۹۲۲ منتشر شد. اشپنگلر بعداً، در سال ۱۹۳۱، کتاب انسان و تکنیک را منتشر کرد که در آن درباره مخاطرات تکنولوژی و صنعتی کردن برای فرهنگ بشری سخن گفته بود. رویکرد هم‫دلانه اندیشمندان غربی به “شرق” و به تمدن اسلامی در آن سال‌ها نیز به گنون منحصر نبود. برای مثال، آرنولد توین‌بی، مورخ نامدار انگلیسی، در سپتامبر ۱۹۲۱ طرح تدوین کتاب گران‌سنگ خود را درباره تاریخ تمدن پی ریخت و چهل سال پسین زندگی‌اش مصروف تدوین و نشر این کتاب، در ۱۲ جلد و با نام بررسی تاریخ، شد. رویکرد توین‌بی به شرق و به اسلام هم‫دلانه بود. معهذا، این گنون بود که به دریافتی “اسلامی” از اسلام رسید و زندگی خود را وقف این اعتقاد کرد.

گنون و تئوسوفیسم
راهی که گنون پیمود دشوار و پرفراز و نشیب بود. او که به دنبال دریافتی معنوی از هستی بود، در ۲۰ سالگی، در سال ۱۹۰۶، به تئوسوفیسم پیوست؛ جریانی که در فضای آن زمان غرب رنگ و بوی عرفان شرقی می‌داد و به این دلیل برای جوانان سرخورده از مصائب زمانه و جویای معنویت جاذبه داشت.

آرم انجمن جهانی تئوسوفی
آرم انجمن جهانی تئوسوفی

واژه تئوسوفیسم را در فارسی گاه با معادل‌هایی کلی چون “حکمت الهی” و “عرفان” عرضه می‌کنند که موجب خطاهای جدّی می‌شود. تئوسوفیسم “عرفان” نیست هر چند مدعی نوع خاصی از “عرفان” است.

تئوسوفیسم نام یک جریان فکری و سازمانی است با پیوندها و مناسک ماسونی که کلنل هنری الکات [۴۵] و هلنا بلاواتسکی[۴۶] در سال ۱۸۷۵، با تأسیس “انجمن جهانی تئوسوفی”، در نیویورک بنیان نهادند. در سال ۱۸۷۹ مرکز انجمن به بمبئی انتقال یافت و پس از خرید املاک وسیعی در آدیار، در حومه شهر مدرس هند، مرکز انجمن را بطور دائم به این محل منتقل کردند. [۴۷] منطقه فوق امروزه یکی از محلات مدرس است و “بزانت نگر” [۴۸] نامیده می‌شود. پس از الکات و بلاواتسکی، زنی بنام آنی بزانت[۴۹] رهبری تئوسوفیسم را به دست گرفت. کلنل الکات آمریکایی بود و بعنوان نماینده ویژه راترفورد هایس، [۵۰] نوزدهمین رئیس‫جمهور ایالات متحده آمریکا، در هند فعالیت می‌کرد. مادام بلاواتسکی مهاجر از روسیه بود و معروف به توانایی در علوم خفیه. آنی بزانت انگلیسی و از خاندان وود بود که از دیرباز در تکاپوهای استعماری فعال بودند.

تئوسوفیسم تأثیرات بزرگ فکری بر جای نهاد که هنوز پابرجاست. ظهور آریایی‌گرایی در اروپای غربی و سپس نازیسم از پیامدهای تئوسوفیسم بود به دلیل جایگاهی که تئوسوفیست‫ها برای “نژاد آریایی” در “تمدن‌سازی” قائل شدند و این ایده را به شکل گسترده تبلیغ کردند. [۵۱] سهم تئوسوفیسم در پیدایش نازیسم تا بدانجاست که نشان “صلیب شکسته”، که در اواخر سده نوزدهم و اوایل سده بیستم، البته در ترکیب با نماد “ستاره داوود”، بعنوان آرم انجمن جهانی تئوسوفی به کار می‌رفت، عیناً به آرم حزب نازی بدل شد. [۵۲]

 

ماکس مولر و انجمن تئوسوفی
پیوندهای انجمن تئوسوفی با کانون‌های قدرتمند زرسالار غرب را از همان آغاز می‌توان ردیابی کرد. این فرقه بدون پشتوانه عظیم مالی و سیاسی نمی‌توانست به جایگاهی چنین تأثیرگذار دست یابد. فریدریش ماکس مولر [۵۳] بعنوان برجسته‌ترین شخصیت آکادمیک حامی تئوسوفیسم شناخته می‌شد و بنوشته آرتور لیلی، مشاور و راهنمای فکری کلنل الکات بود. [۵۴] اگر، آن‌گونه که الکات و بلاواتسکی و بزانت مدعی هستند، و تئوسوفیست‫ها باور دارند، که تعالیم و دستورات خود را از “استاد غیبی” می‌گرفتند، “استاد” بلاواتسکی باید ماکس مولر باشد؛ و تنها “استادی” چون ماکس مولر است که می‌تواند کتابی حجیم و سنگین چون آموزه سرّی [۵۵] را به بلاواتسکی دیکته کند. ماکس مولر بعدها، در سال ۱۸۹۳، هم‌زمان با برگزاری اوّلین “کنگره جهانی ادیان” در شیکاگو، کتاب خود را در تبلیغ تئوسوفیسم، با عنوان تئوسوفی یا دین روانشناختی،[۵۶] منتشر کرد. فریدریش ماکس مولر آلمانی است. او در سال ۱۸۴۶ به استخدام کمپانی هند شرقی بریتانیا درآمد و به تحقیق در متون دینی سانسکریت و دین‫شناسی تطبیقی مشغول شد. از ۱۸۴۸ تا پایان عمر ساکن آکسفورد بود. او در جایگاه خود مرجعیت تام یافت و بسیاری از محققان نامدار بعدی در نزد او با فرهنگ و اساطیر و ادیان شرقی آشنا شدند. ماکس مولر عضو شورای مشاوران خصوصی ملکه ویکتوریا بود. [۵۷] جیوانجی مودی، فراماسون نامدار پارسی هند، ماکس مولر را برجسته‌ترین محقق سده نوزدهم در زمینه ادیان، ادبیات، اسطوره‌ها و فولکلور باستانی شرق می‌داند. [۵۸]

فریدریش ماکس مولر
فریدریش ماکس مولر، شرق شناس نامدار آلمانی- انگلیسی و پدرِ آریایی گرایی

ماکس مولر بنیان‌گذار آریایی‌گرایی است زیرا نخستین کسی است که اقوام سلت، ژرمن، اسلاو، یونانی، ایتالیایی، ایرانی و هندی را در یک گروه‌بندی نژادی جای داد و آن‌ها را از اقوام “تورانی”، که در سده نوزدهم به اقوام ترک اطلاق می‌شد، و “سامی” متمایز کرد و “آریایی” نامید. واژه “آریا” برگرفته از متون سانسکریت است به معنی “نجیب” و “اصیل”. باید بیفزاییم که در همین دوران آرمینیوس وامبری، شرق‫شناس نامدار یهودی ساکن مجارستان، که بگفته خود جاسوس دیزرائیلی، صدراعظم یهودی‌تبار بریتانیا، بود، با اخذ واژه “توران” از شاهنامه فردوسی، در کار پرداخت “پان‌تورانیسم” (پان‌ترکیسم) بود. [۵۹]

 

سیمای مرموز مادام بلاواتسکی
هلنا بلاواتسکی دختر یک نظامی آلمانی ساکن روسیه بود. پدرش، کلنل پیتر هاهن، [۶۰] ظاهراً از یک خاندان اشرافی قدیمی آلمان در منطقه مکلنبرگ [۶۱] بود. کلنل هاهن آلمانی با دختری روس از خانواده فادایف ازدواج کرد که مادرش از از جانب مادر به خاندان نامدار اشرافی دالگورکی تعلق داشت. از این پس از نقش پدر در زندگی هلنا اطلاع نداریم زیرا مادر هلنا با پدرش، آندری فادایف، [۶۲] زندگی می‌کرد که در قفقاز مناصبی داشت.

فادایف و دختر و نوه‌اش (هلنا) در سال ۱۸۴۷ به تفلیس مهاجرت کردند و فادایف به کار در دستگاه نایب‫السلطنه قفقاز پرداخت. اندکی بعد، در ۷ ژوئن ۱۸۴۹ هلنای هفده ساله به همسری ژنرال نیکیفور بلاواتسکی [۶۳] شصت ساله، نایب‌الحکومه ایروان، درآمد. هلنا سه ماه بعد از خانه شوهر گریخت.

از این زمان، تا سال ۱۸۷۳، یعنی به مدت ۲۴ سال، درباره زندگی مادام بلاواتسکی اطلاع دقیق در دست نیست. گفته می‌شود که وی به قسطنطنیه (استانبول) رفت و بهمراه یک کنتس روس به سیروسیاحت در مصر و یونان و اروپای شرقی پرداخت. تئوسوفیست‫ها ادعا می‌کنند که بلاواتسکی در تبت در نزد “استادان غیبی” آموزش دید و با “اسرار” آن‌ها آشنا شد. درباره سفر بلاواتسکی به تبت افسانه‌هایی نقل می‌شود تا از او چهره‌ای خارق‌العاده تصویر شود. آرتور لیلی در بررسی دقیق خود نشان می‌دهد که این ادعاها صحت ندارد و سفر به تبت رخ نداده زیرا منابع پراکنده از حضور بلاواتسکی در اروپای شرقی، یونان، مصر، پاریس و لندن در این سال‌ها خبر داده‌اند. [۶۴]

دامنه این افسانه‫پردازی‫ها تا بدانجاست که مجله تئوسوفیست در شماره اوت ۱۸۹۳ ادعا کرد بلاواتسکی در سال ۱۸۶۷ در جنگ‌های داخلی ایتالیا، در قشون مازینی و گاریبالدی، کشته شده و یکی از “استادان غیبی” برای اشاعه حقیقت در جهان وارد کالبد او شده است. [۶۵] ارتباط مادام بلاواتسکی با سازمان مخفی توطئه‌گران ایتالیا، به رهبری مازینی، [۶۶] بعید نیست زیرا در میان نزدیکان و حامیان بلاواتسکی در زمان استقرار در نیویورک فردی ایتالیایی را می‌شناسیم بنام “مسیو ب.” که عضو فرقه کاربوناری و قبلاً منشی مازینی بوده است. [۶۷]

در سال ۱۸۷۱ مادام بلاواتسکی را در قاهره می‌یابیم که کارگردانی یک انجمن “احضار روح” را به دست دارد. توصیفی که از “انجمن” فوق ارائه شده نشان می‌دهد که وی به تنهایی کار نمی‌کرده و از دفتر و دستک و دستیارانی برخوردار بوده و پشتوانه مالی کافی داشته است. [۶۸]

در سال ۱۸۷۳ مادام بلاواتسکی در پاریس است. او با کشتی عازم نیویورک می‌شود و با کلنل هنری الکات دیدار می‌کند و اندکی بعد، در ۱۸۷۵، انجمن تئوسوفی را در نیویورک تأسیس می‌کنند. گفتیم که در سال ۱۸۷۹ مرکز فرقه به بمبئی و سپس به مدرس هند انتقال یافت. در پایان عمر بلاواتسکی، انجمن تئوسوفی حدود یکصد هزار عضو داشت.

بلاواتسکی مدعی بود که با “استادان غیبی” ارتباط دارد، به دستور و با هدایت آن‌ها انجمن تئوسوفی را تشکیل داده و آموزه‌ها و کتاب‌ها و کردارش الهام شده از سوی این “استادان غیبی” است. [۶۹] در صفحات بعد از زبان کاظم‌زاده ایرانشهر، تئوسوفیست بهائی، با “استادان غیبی” آشنا خواهیم شد. این استادان “مهاتما” نامیده می‌شدند. مهاتما واژه سانسکریت به معنی “روح بزرگ” است. “استادان غیبی” در طول زندگی بلاواتسکی هماره حافظ و آموزگار او بوده‌اند ولی در میان آنان یک استاد بنام موریا بطور اخص، متولی بلاواتسکی بوده است. “استاد غیبی” دیگر، که پس از موریا بیش‌ترین نقش را در فرقه تئوسوفی داشت، کوت هومی نامیده می‌شد. بلاواتسکی مدعی بود که اوّلین بار در سال ۱۸۵۱ در لندن موریا در کالبد مادی با او دیدار کرد و از آن پس مرتب موریا و کوت هومی را می‌بیند یا دستورات آن‌ها را به صورت نامه دریافت می‌کند. برخی نزدیکان بلاواتسکی مدعی بودند این دو موجود بر آن‌ها نیز ظاهر شده‌اند. وجود این دو “استاد غیبی” چنان برای تئوسوفیست‫ها بدیهی بود که، بنوشته آرتور لیلی، یک نقاش آلمانی تئوسوفیست، چهره‫شان را ترسیم کرد. [۷۰] البته، بلاواتسکی مدعی ارتباط با “استادان غیبی” دیگر نیز بود؛ مانند ایلاریون (استاد یونانی) و سراپیس (استاد مصری) یا “استاد نارایان”، که بلاواتسکی مدعی بود بخش‌هایی از کتاب ایزیس مکشوف [۷۱] را او الهام کرده است. خانم بزانت، رهبر بعدی فرقه، نیز ادعاهای بلاواتسکی را تأیید و تکرار کرد و مدعی شد که انجمن تئوسوفی را «برادران سفید» ایجاد کردند تا «جهان را از مرداب ماتریالیسم نجات دهند.» بنوشته بزانت، هلنا بلاواتسکی «پیامبر برادری سفید بود» و «برخی از ما و خود من از اعضای آن هستیم.» [۷۲]

به دلیل پیشینه و عملکرد بغایت مرموز بلاواتسکی، برخی از کارگزاران انگلیسی حکومت هند بریتانیا و نیز برخی از تبعیدیان روس در لندن به ارتباط او با یک سازمان جاسوسی معتقد بودند و گمان می‌بردند که وی مأمور اطلاعاتی حکومت تزاری است. [۷۳] این ظنّ از آغاز ورود الکات و بلاواتسکی به هند وجود داشت. بنوشته وادیا، در آغاز ورود، الکات و بلاواتسکی بعنوان جاسوس روسیه مورد سوءظن پلیس مخفی بمبئی و تحت مراقبت قرار گرفتند ولی این مسئله پس از «دیدار دوستانه» کلنل الکات با مسئولین دپارتمان خارجی حکومت بمبئی منتفی شد. [۷۴] بعدها، ریچارد هاجسن نیز، که در گزارش جنجالی خود برای “انجمن تحقیقات روان” [۷۵] لندن، بلاواتسکی را به شیادی متهم کرد، مدعی بود انجمن تئوسوفی دسیسه حکومت تزاری و بلاواتسکی جاسوس روسیه است. [۷۶] سالاویف، رمان‫نویس روس که مدتی در پاریس با بلاواتسکی ارتباط داشت، در خاطراتش درباره بلاواتسکی، با عنوان کاهنه مدرن ایزیس، اتهام جاسوسی را رد می‌کند [۷۷] ولی مدعی است که بلاواتسکی شیاد بود و در نزد او به جعل نامه‌های منسوب به “استادان غیبی” اعتراف کرده است. [۷۸]

کلنل الکات و مادام بلاواتسکی در دوران اقامت در هند از حمایت مالی و سیاسی زرسالاران یهودی و پارسی هند برخوردار بودند. برای مثال، بلاواتسکی در نامه‌ای از حضور خود به عنوان میهمان در خانه سِر یعقوب الیاس ساسون، یهودی بغدادی که از ثروتمندان بزرگ زمان خود بود و امپراتوری مالی- تجاری پهناوری را اداره می‌کرد، خبر می‌دهد و کمک مالی او به انجمن تئوسوفی. [۷۹]

کلنل الکات و مادام بلاواتسکی، بنیانگذاران تئوسوفیسم
کلنل الکات و مادام بلاواتسکی، بنیانگذاران تئوسوفیسم

 

الکات و بلاواتسکی از نیویورک بهمراه یک پارسی بنام کاووسجی مهروانجی شروف [صراف] از طریق لندن راهی بمبئی شد. شروف بعداً رئیس لژ بمبئی شد. آنان ۱۶ فوریه ۱۸۷۹ به بمبئی رسیدند. در فردای ورودشان میهمانی بزرگ و مجللی به افتخارشان برگزار شد که در آن ۳۰۰ نفر حضور داشتند؛ همه از بزرگان بمبئی که در آن زمان دوّمین شهر امپراتوری بریتانیا، پس از لندن، بشمار می‌رفت. دو ماسون بلندپایه هند، خورشیدجی کاما و مانکجی خورشیدجی، در زمره میزبانان بلاواتسکی و الکات بودند. آنان قریب به چهار سال در بمبئی می‌مانند. در ژانویه ۱۸۸۰، با حضور الکات و بزرگان پارسی و یهودی شهر، لژ بلاواتسکی تأسیس می‌شود که تا امروز بی‌وقفه به کار خود ادامه می‌دهد و قدیمی‌ترین لژ تئوسوفیستی بشمار می‌رود. در میان بنیان‌گذاران لژ بلاواتسکی چهار پارسی حضور دارند: کاووسجی مهروانجی شروف، فرامرز رستمجی جوشی، سهرابجی ایدلجی واردن، رستمجی کاووسجی زابلی. مرکز اوّلیه و موقت لژ در خانه سهرابجی پادشاه است. بلاواتسکی و الکات در دسامبر ۱۸۸۲، پس از آماده شدن مرکز انجمن تئوسوفی در آدیار، راهی مدرس می‌شوند. [۸۰]

آن‫چه به اجمال گفته شد به روشنی نشان می‌دهد که حرکت کلنل الکات و مادام بلاواتسکی به هند کاملاً سازمان‌یافته بود و تنها با اتکاء بر ثروت عظیم زرسالاران پارسی و یهودی هند و شرکای آنان در نیویورک و لندن و پاریس و سایر نقاط جهان بود که انجمن تئوسوفی توانست در اوائل سده بیستم میلادی به جایگاهی چنین تأثیرگذار دست یابد.

نقش پارسیان هند در رشد انجمن تئوسوفی تا بدانجاست که می‌توان گفت بدون حضور پارسیان، فرقه فوق نمی‌توانست رشدی قابل توجه داشته باشد. در نیمه دوّم سده نوزدهم و اوائل سده بیستم میلادی، مانکجی هاتریا و سپس اردشیر ریپورتر، نمایندگان پارسی پانچایت (انجمن بزرگان پارسی هند) و مسئولین شبکه‌های اطلاعاتی حکومت هند بریتانیا در ایران، نقش مهمی در تقویت و اشاعه بهائی‌گری ایفا نمودند تا بدان حد که گروه کثیری از زرتشتیان ایران را به پیوستن به فرقه بهائی ترغیب کردند و نارضایتی شدید موبدان زرتشتی ایران را سبب شدند. [۸۱] راز پیوند عمیق فرقه تئوسوفی با بهائیت را باید در خاستگاه واحد و برخورداری از “استادان غیبی” واحد جستجو کرد.


۲۹. René Guénon (1886-1951)

۳۰. Traditionalism
۳۱. برای آشنایی با مفاهیم “شرق” و “غرب” و “سنت” و “تجدّد” در اندیشه گنون بنگرید به مهم‌ترین کتاب گنون: رنه گنون، بحران دنیای متجدد، ترجمه حسن عزیزی، تهران: انتشارات حکمت، ۱۳۸۹، صص ۳۹-۵۳. از این کتاب ترجمه قدیمی وجود دارد که پس از انقلاب بارها تجدید چاپ شده: رنه گنون، بحران دنیای متجدد، ترجمه ضیاءالدین دهشیری، تهران: انتشارات دانشگاه تهران، چاپ اوّل، ۱۳۴۹؛ چاپ دوّم: انتشارات امیرکبیر، ۱۳۷۲.
۳۲. جواد دانش، “حکمت خالده و وحدت متعالی ادیان: نقد اندیشه سید حسین نصر”، معرفت، سال شانزدهم، شماره ۱۲۰، آذر ۱۳۸۶.
۳۳. گنون، بحران دنیای متجدد، ترجمه حسن عزیزی، ص ۴۹.
۳۴. Guenonianism
۳۵. Whitall Perry, in The Unanimous Tradition: Essays On The Essential Unity Of All Religions, ed. Ranjit Fernando, The Sri Lanka Institute of Traditional Studies Press, 1999.

بنقل از: محمد لگنهاوزن، “چرا سنت‌گرا نیستم؟”، ترجمه منصور نصیری، خرد جاویدان: مجموعه مقالات همایش نقد تجدّد از دیدگاه سنت‫گرایان معاصر، به اهتمام شهرام یوسفی فر، تهران: انتشارات دانشگاه تهران، ۱۳۸۲. متن انگلیسی مقاله فوق در این آدرس موجود است:

Hajj Muhammad Legenhausen, “Why I Am Not A Traditionalist”, ۲۰۰۲:

link1

۳۶. Philosophia Perennis (Perennial Philosophy)
۳۷. Religio Perennis (Perennial Religion)
۳۸. Perennialism
۳۹. وبگاه انتشارات حکمت، “مجموعه‌ای برای آشنایی با سنت‌گرایان”، شنبه، ۲۶ اردیبهشت ۱۳۸۸.

link2

۴۰. Universalism
۴۱. Oxford Advanced Learner’s Dictionary, 8th edition, 2010.
۴۲. Sedgwick, ibid, p. 125.

Michael Fitzgerald, “Le role de Frithjof Schuon dans la preservation de l’esprit de l’indien peau-rouge” inFrithjof Schuon, 1907–۱۹۹۸: Etudes et temoignages, ed. Bernard Chevilliat, Avon: Connaissance des Religions, 1999.
۴۳. Oswald Spengler (1880-1936)
۴۴. Arnold Toynbee (1889-1975)
۴۵. Henry Steel Olcott (1832-1907)
۴۶. Helena P. Blavatsky (1831-1891)
۴۷. مادام بلاواتسکی می‌گوید: «در سال ۱۸۷۹ مرکز انجمن تئوسوفی از نیویورک به بمبئی در هند انتقال یافت و سپس برای همیشه به مدرس.»

H. P. Blavatsky, The Key to Theosophy, [1889,] London: The Theosophy Company, 1948, p. 272.
۴۸. Besant Nagar
۴۹. Annie Besant (1847-1933)
۵۰. Rutherford Birchard Hayes (1822-1893)
۵۱. برای آشنایی با آریایی‌گرایی در اندیشه تئوسوفیسم و نظرات خانم بزانت بنگرید به: عبدالله شهبازی، “اسطوره‌ها و بنیان‌های اندیشه سیاسی یهود”، پژوهه صهیونیت، کتاب دوّم، تهران: مرکز مطالعات فلسطین، ۱۳۸۱، صص ۴۳۳-۴۹۶. گفتگوی فوق در این آدرس در دسترس است:

link3

۵۲. برای آشنایی با پیوند آریایی‌گرایی و فرقه‌های رازآمیز آریایی‌گرا با نازیسم بنگرید به: عبدالله شهبازی، “رازهای پنهان صعود نازیسم” در این آدرس:

link4

۵۳. Friedrich Max Muller (1823-1900)
۵۴. Arthur Lillie, Madame Blavatsky and Her Theosophy, London: Swan Sonnenschein & Co., 1895, p. v.
۵۵. آموزه سرّی مهم‌ترین اثر تئوسوفیستی است. این کتاب در سال ۱۸۸۸ در دو جلد قطور در لندن منتشر شد و از آن پس بارها تجدید چاپ شده است. در سال ۱۸۹۷، پس از مرگ بلاواتسکی، آنی بزانت سه جلد دیگر بنام ادامهآموزه سرّی بلاواتسکی منتشر کرد. هم اکنون دوره کتاب فوق در شش جلد است که جلد ششم به اعلام و واژگان اختصاص دارد. نام کامل کتاب این است:

The Secret Doctrine: the Synthesis of Science, Religion and Philosophy.
۵۶. F. Max Muller, Theosophy or Psychological Religion, London: Longmans, Green and Co., 1893.
۵۷. C. E. Buckland, Dictionary of Indian Biography, London: Swan Sonnenschein & Co., 1906, p. 306.
۵۸. Jivanji Jamshedji Modi, Masonic Papers, Bombay: 1913, p. 2.
۵۹. برای آشنایی با پیشینه آریایی‌گرایی و تأثیرات آن بر ایران‌شناسی و تاریخ‌نگاری ایران بنگرید به گفتگوی عبدالله شهبازی با روزنامه انتخاب (۱۷-۲۱ فروردین ۱۳۷۹) با عنوان “ایران‌شناسی، آریایی‌گرایی و تاریخ‌نگاری” در این آدرس:

link5

۶۰. Colonel Peter Hahn
۶۱. Mecklenburg
۶۲. Andrei Mikhailovich Fadeyev
۶۳. Nikifor Vladimirovich Blavatsky
۶۴. Lillie, ibid, pp. 1-14.
۶۵. ibid, p. 51.
۶۶. برای آشنایی با مازینی بنگرید به: عبدالله شهبازی، “الیگارشی لندن و بنیان‫گذاری تروریسم جدید: مازینی، انقلابی یا توطئه‌گر؟” در این آدرس:

link6

۶۷. Lillie, ibid, p. 44-45.
۶۸. ibid, pp. 19-20.
۶۹. Blavatsky, The Key to Theosophy, p. 283.
۷۰. Lillie, ibid, p. 226.
۷۱. کتاب مهم بلاواتسکی که در سال ۱۸۷۷ در دو جلد در نیویورک و لندن منتشر شد:

H. P. Blavatsky, Isis Unveiled: A Master-Key to the Mysteries of Ancient and Modern Science and Theology, New York: J. W. Bouton, London: Bernard Ouaritch, 1877.
۷۲. Annie Besant, Theosophy, London: T. C. & E. C. Jack, n.d., p. 91.
۷۳. Lillie, ibid, p. 227.
۷۴. K. J. B. Wadia, Fifty Years of Theosophy in Bombay, 1880-1930, Adyar: Theosophical Phublishing House, 1931, p. 7.
۷۵. Society for Psychical Research (SPR)
۷۶. Richard Hodgson, “The Theosophical Society: Russian Intrigue or Religious Evolution?”, The Age(Melbourne, Australia), September 12, 1885.
۷۷. Vsevolod Sergyeevich Solovyoff, A Modern Priestess of Isis, abridged and translated on behalf of the Society for Psychical Research from the Russian by Walter Leaf, London: Longmans, Green, and Co., 1895, pp. 114-117.
۷۸. ibid, pp. 149-159.
۷۹. Lillie, ibid, p. 86.
۸۰. Wadia, Fifty Years of Theosophy in Bombay, pp. 1-9.
۸۱. بنگرید به: عبدالله شهبازی، “مانکجی هاتریا و بهائی‌گری اوّلیه” در این آدرس:

link7

“سِر اردشیر ریپورتر: ترویج بهائی‌گری و ستیز با موبدان” در این آدرس:

link8

  • لطفا از ارسال پیام هایی که به مسائل یا شخصیت های سیاسی مربوط می شود خودداری نمائید.
  • از ارسال کامنت های توهین آمیز پرهیز شود.
  • پیام هایی که در نقد شخصیت های صوفیه معاصر ارسال شوند، به منظور رعایت برخی مصالح عموم تایید نخواهد شد.

دیدگاهتان را بنویسید