پیشنهادی:

اعتبار احادیث نقد تصوف حدیقه الشیعه و انتساب آن به مقدس اردبیلی– بخش دوم

در مطلب قبلی، مقدمه ای از کتاب کشف الحقیقه فی اعتبار الحدیقه درباره شخصیت مقدس اردبیلی و ارزش و جایگاه ویژه کتاب حدیقه الشیعه بیان شد. در این مطلب، به دیدگاه های مختلف درباره حدیقه الشیعه و مولف آن پرداخته خواهد شد.

دیدگاه های مختلف درباره حدیقه الشیعه

کتاب «حدیقه الشیعه» از زمان تألیف تاکنون شهرت زیادی داشته و دارد، لکن صوفیه و متمایلان به تصوف، از همان ابتدا در برابر این کتاب، موضع گرفته اند؛ بیشتر آنان، انتساب این کتاب به محقق اردبیلی را انکار کرده و کتاب موجود را تحریف شده از کتاب دیگری ـ که از آن به نام های مختلفی[۱] یاد می شود ـ دانسته اند و برخی نیز ادعاهای دیگری در مورد این کتاب کرده اند که در ادامه خواهد آمد.

دیدگاه های مختلف در مورد مؤلف حدیقه الشیعه

به طور کلی، در مورد مؤلف این کتاب پنج دیدگاه وجود دارد:

– دیدگاه اول: نظریه مشهور که «حدیقه الشیعه» را تألیف مقدس اردبیلی می دانند.

– دیدگاه دوم: شاه محمد دارابی و پیروان او این کتاب را تحریف شده از کتاب «کاشف الحق» می دانند. منشأ این قول وجود کتاب دیگری است، که تقریباً همان کتاب «حدیقه الشیعه» است، با این تفاوت که بخش مذمت صوفیه در «کاشف الحق» نیامده، و در موارد اندکی نیز مطالبی برآن افزوده است.

– دیدگاه سوم: برخی از معاصرین، حدیقه را تألیف یکی از شاگردان علامه مجلسی دانسته اند.[۲]

منشأ این نظریه نیز وجود کلمه «بحار» در نسخه های چاپی قدیمی «حدیقه الشیعه» است که موجب شده برخی گمان کنند یکی از متأخران از علامه مجلسی این کتاب را تألیف کرده و از بحارالأنوار نیز روایت نقل کرده است.

– دیدگاه چهارم: برخی دیگر «حدیقه الشیعه» را تألیف فرد مجهولی در اوائل حکومت صفویه یا قبل از آن دانسته اند. در این باره چنین گفته

ادامه مطلب

اعتبار احادیث نقد تصوف حدیقه الشیعه و انتساب آن به مقدس اردبیلی– بخش اول

بسم الله الرحمن الرحیم مقدمه کتاب کشف الحقیقه فی اعتبار الحدیقه تالیف فاضل ارجمند جناب حجت الاسلام علی رضا دوستی شخصیت مقدس اردبیلی عالم ربّانی، محقق و فقیه صمدانی، احمد بن محمد … ادامه مطلب

اصرار عجیب علاء الدوله سمنانی قطب ذهبیه بر وفات امام زمان علیه السلام

اصرار علاءالدوله سمنانی قطب هفدهم ذهبیه بر وفات امام زمان علیه السلام

علاءالدوله سمنانی از عرفای قرن هفتم و هشتم هجری و قطب هفدهم فرقه ذهبیه با اصراری عجیب در مطالبی جداگانه و در دو کتاب مجزا بحث وفات امام زمان عجل الله تعالی فرجه را مطرح می کند. وی شیعیان را خارج از دین دانسته و آنها را با لقب روافض مورد خطاب قرار می دهد. او همچنین بنابر تفکرات صوفیانه خود، معتقد است که حضرت مهدی عجل الله تعالی فرجه ابتدا چند سال در دایره ابدال درآمده اند. سپس با ترقی و رشد به مرتبه قطبیت رسیده و چندین سال قطب بوده اند و پس از آن نیز وفات نموده اند!

وی در کتاب عروه می نویسد

ادامه مطلب

ادعای مهدویت سید محمّد نوربخش (تحت تاثیر نظریات ابن عربی) – بخش دوم

٣. گذری اجمالی بر احوال ، آثار‌ و افکار‌ سید محمد نوربخش

سید محمد نوربخش (٧٩۵-٨۶٩ق )، از صوفیان شیعی مذهب سده نهم هجری و موسس‌ طریقت نوربخشیه است. نام کامل او‌ سید‌ محمد‌ بن عبدالله قطیفی لحصاوی قهستانی است و گاه موسوی خراسانی[۱] نیز خوانده میشود. درباره زندگی نوربخش در فاصلۀ سال‌ های‌ ٨٠٢-٨١٩ق اطلاعات دقیقی وجود ندارد. وی‌ در‌ جوانی‌ مدتی از محضر میر سید شریف جرجانی‌ (٧۴٠‌-٨١۶ق ) و ابن فهد حلی (٧۵٧-٨۴١ق ) بهره برد.[۲]

در دوران سلطنت شاهرخ تیموری‌ که‌ شهر هرات از بزرگ ترین‌ شهرهای‌ آسیای میانه‌ به‌ شمار‌ می آمد، نوربخش به دنبال کسب دانش‌ راهی‌ هرات شد و در آنجا به طریقۀ کبرویه پیوست و این به توصیۀ شیخ‌ ابراهیم‌ ختلانی بود که از جمله خلفای‌ خواجه اسحاق ختلانی (م ٨۶٩ق‌ ) به‌ شمار می آمد. نوربخش توصیۀ او‌ را‌ پذیرفت و به خانقاه خواجه اسحاق در ختلان[۳] نقل مکان کرد و به او دست‌ ارادت‌ داد. سپس به امر وی‌ به‌ ریاضت‌ پرداخت و به درجات‌ معنوی‌ رسید، و خرقۀ اجازت و ارشاد‌ را‌ خواجه به وی پوشانید و بر حسب خوابی که دیده بود، او را به نوربخش‌ ملقب‌ کرد.[۴] بر اساس گزارش نورالله شوشتری‌ (د ١٠١٩ق‌ ) و به تبع‌ او‌ اغلب‌ نویسندگان بعدی، ختلانی بر‌ اساس همان رویا اظهار کرد که نوربخش مهدی است و او را برانگیخت تا خود‌ را‌ امام و خلیفه بخواند و ادعای حکومت کند. سپس ختلانی با او بیعت کرد و مریدانش را نیز به همین کار امر نمود و همۀ آنها به جز سید عبدالله برزش آبادی (دح‌ ٨۵۶ق‌ ) اطاعت کردند. به روایت شوشتری، نوربخش تقاضا نمود تا شروع قیامش را به تأخیر اندازد، اما ختلانی نپذیرفت و گفت که هنگامۀ مأموریت الهی‌ برای‌ خروج و قیام فرا رسیده است‌ .[۵]

بنابر‌ گزارش ابن کربلایی، مسؤولیت این خروج و قیام برعهده شخص نوربخش بود. ابن ‌ ‌کربلایی تلویحا او را متهم می کند که از ضعف و پیری خواجه برای‌ پیشبرد‌ اهداف خود سوء استفاده‌ کرد‌ و خواجه نیز با هشدار مرید برجستۀ دیگرش، یعنی سید عبدالله برزش آبادی که با نوربخش مخالف بود، دست از این هواداری برداشت.[۶] سید عبدالله و هوادارانش در مقابل نوربخش شاخۀ دیگری‌ در‌ کبرویه به وجود آوردند که به ذهبیه شهرت یافت. به هر روی، در سال ٨٢۶ق ختلانی و نوربخش خانقاه ختلان را ترک کردند و همراه با پیروانشان در نزدیک قلعۀ کوه تیری‌ پناه‌ گرفتند، اما‌ پیش از آنکه بتوانند تدارکات نظامی خود را کامل کنند، مورد حمله قرار گرفتند و توسط بایزید، حاکم‌ تیموری آن ناحیه زندانی شدند. در پی این ماجرا، ختلانی به‌ رغم‌ کهولت‌ سن به همراه برادرش فورا کشته شد، اما تیموریان از کشتن نوربخش صرف نظر کردند و او را ‌‌در‌ غل و زنجیر به حضور شاهرخ در هرات فرستادند.[۷]

نوربخش پس از بازجویی، از‌ هرات‌ به‌

ادامه مطلب

ادعای مهدویت سید محمّد نوربخش (تحت تاثیر نظریات ابن عربی) – بخش اول

ادعای مهدویت سید محمّد نوربخش قطب نوربخشیه – بخش اول

موضوع ختم ولایت از مباحث مهم در تصوف و عرفان مصطلح است که از دیرباز موضوع توجه برخی از عرفا، از جمله ترمذی (سده ۳ق) بود که نخستین بار به شکلی منسجم در کتاب ختم الاولیاء خود به آن پرداخت. از دیدگاه ابن عربی، ولایت همان معرفت باطنی و شهودی به خداوند است و خاتم ولایت کسی است که در بالاترین مرتبه ولایت قرار گرفته باشد. عبارات ابن عربی در زمینۀ ختم ولایت مبهم، متضاد و متشتت است. او گاه خود، و در بسیاری از موارد عیسی(علیه السلام) را خاتم اولیا می‌داند. وی همچنین در یک مورد، عبارت متشابهی دارد که عده ای اصرار دارند که دال بر ختم ولایت حضرت مهدی(علیه السلام) است.

در اصطلاح عرفان مصطلح، ولایت حقیقت کلیه ای است که شأنی از شئون‌ ذاتیۀ‌ حق‌ ، و منشأ ظهور و بروز و متصف به صفات‌ ذاتیۀ‌ الهی به شمار می آید. ولایت صفتی از صفات الهی است و ولی به کسی‌ اطلاق‌ می شود که فانی در حق، و باقی به رب مطلق باشد، و از مقام فناء به مقام بقاء‌ رسیده‌ و جهات‌ بشری او مبدل به صفات الهی شده باشد.

مقام باطن ولایت خاتم‌ انبیا‌(علیهم السلام)، مقام‌ جامعیت اسم اعظم ، و مرتبۀ وحدت صرف و اتحاد با اسم اعظم است و حضرت خاتم، عین اسم اعظم است. ظهور اسم اعظم با جمیع مراتب و شئون‌ خود‌ که‌ موجب ظهور تجلی حق به جمیع اسماء و صفات میگردد، از مشکات خاتم الاولیا است‌ .[۱] همۀ انبیا و اولیا ورثۀ‌ حقیقت محمدی هستند‌. حقیقت محمدی از نظر مرتبۀ ولایتش که‌ وجهی‌ الهی، و در نتیجه دائم و باقی است ، به صورت اولیا ظاهر می شود و این‌ ظهور‌، تا قیام قیامت دوام و بقا دارد. و در همین جهت مولوی چنین سروده است:

« پس به هر دوری ولیی قایم است ##تا قیامت آزمایش دایم است‏

هر که را خوی نکو باشد برست ## هر کسی کاو شیشه دل باشد شکست‏

پس امام حی قایم آن ولی است ## خواه از نسل عمر خواه از علی است‏ »

محمود شبستری نیز در گلشن راز چنین آورده است:

«دست زن در دامن هر کو ولی است##خواه از نسل عمر و خواه از علی است»[۲]

در عرفان مصطلح، منظور از خاتم اولیا‌ آن نیست که پس‌ از‌ او ولیی نباشد؛ بلکه مراد‌ از‌ خاتم اولیا، کسی است که به سبب حیطۀ ولایت و مقام اطلاق و احاطه، محیط‌ بر‌ جمیع ولایات و نبوات باشد و از‌ این‌ رو‌، نزدیک ترین موجودات‌ به‌ حق را اصطلاحا خاتم‌ ولایت‌ مینامند و این ولایت را، ولایت خاصه نیز میخوانند.[۳]

مفهوم ختم ولایت و خاتم الاولیاء در‌ میراث‌ مکتوب صوفیه ظاهرا نخستین بار توسط‌ حکیم‌ ترمذی (٢٠۵‌-٢٩۵ق‌ ) [۴] مورد‌ بررسی قرار گرفته است . پیش از او، هر چند که در آثار صوفیه از ولایت سخن به میان می آید‌، اما‌ درباره خاتم اولیا، مطلبی یافت نمی شود‌. ترمذی‌ در‌ کتاب‌ معروف‌ خود ختم الاولیاء‌ یا‌ سیره الاولیاء، صد و پنجاه و هفت پرسش را مطرح میکند و پرسش سیزدهم آن است که چه‌ کسی‌ استحقاق‌ خاتم الاولیا بودن را دارد؟[۵]

اساس نظریۀ ترمذی در موضوع ولایت، بر مفهوم «حق الله » استوار است . از نظر وی اولیاء به دو گروه‌ اولیا حق الله و اولیاالله تقسیم میشوند.[۶] همان گونه که سلسلۀ نبوت دارای خاتم انبیاء است، سلسلۀ ولایت نیز خاتمی دارد. البته خاتم بودن به معنای آخرین نفر بودن نیست و تعداد اولیاء محدودیتی ندارد. در واقع ، خاتم انبیا کسی است که

ادامه مطلب

مذهب سران تصوف تا پیش از قرن هفتم

مذهب بزرگان صوفیه

مذهب بزرگان عرفان و تصوف چه بود؟ اقطاب صوفیه شیعه بودند یا سنی؟ پاسخ به این پرسش از مسائل مهمی است که می تواند راهنمای خوبی در بررسی آراء و عقائد صوفیه و تحقیق در این زمینه باشد. با مروری مختصر بر آثاری که در شرح حال صوفیه تألیف شده، به وضوح مشاهده می شود که در قرون اولیه، همه صوفیان از اهل سنت بوده، و اصولا تصوف در بستر اهل سنت، نشو و نما کرده است. موارد زیر، شواهدی بر این ادّعاست:

حسن بصری (م – ۱۱۰ ق)، رییس قدریه بصره بود[۱]. وی عدالت و سیره دو خلیفه بعد از رسول خدا صلى الله علیه و آله و سلم را می ستود[۲] و قتل عثمان را محکوم می کرد و کشندگان عثمان را کافر میدانست.[۳]

به نقل محمّد بن علی کراجکی (م ۴۴۹ ق) در «التعجب»، حسن بصری، ولایت اهل البیت علیهم السلام را نپذیرفت.[۴] وی از مخالفین امیرالمؤمنین علیه السلام در جنگهای جمل و صفین و نهروان بود و به حضرت اعتراض می کرد که چرا خون مسلمانان را به زمین ریخته است.[۵]

حسن بصری، همچنین ولایت حسن بن علی علیهما السلام را نپذیرفت.[۶]

به نقل محمّد بن جریر طبری (م ۳۲۶ ق) امامی مذهب در «المسترشد»، حسن بصری، ولایت حضرت سیدالشهداء علیه السلام را

ادامه مطلب

نقد کتاب قبول اهل دل آقای موسوی مطلق – بخش اول

انحرافات کتاب قبول اهل دل سید عباس موسوی مطلق – بخش اول

همانگونه که پس از انتشار پاسخ صریح آیت الله نوری همدانی به پرسشی درباره کتاب قبول اهل، وعده داده بودیم، در سلسله مقالاتی به نقد علمی محتوای کتاب “قبول اهل دل” تالیف آقای موسوی مطلق خواهیم پرداخت. متنی که در ذیل می آید بخشی از مقاله حجت الاسلام داوودی (از محققین و فضلای حوزه علمیه قم) در نقد محتوای این کتاب است که با ویرایش و کمی اضافات در چند قسمت، منتشر خواهد شد:

بسم الله الرحمن الرحیم

در زمانه ای بس عجیب قرار داریم، عمرها و جان ها به جای خدمت به معارف اهل بیت علیهم السلام، صرف پرداختن به موضاعاتی بی ارزش می شود. قلم ها و بیان ها به جای بیان اهم مسائل اعتقادی و اخلاقی، به کشف و کرامت های خالی از فایده و چه بسا مضر می پردازد.

ارزش اشخاص با دیدن

ادامه مطلب

انحرافات عجیب علی اکبر خانجانی از مدعیان عرفان – بخش سوم

در مطالب قبلی به برخی از انحرافات یکی از مدعیان عرفان به نام علی اکبر خانجانی پرداخته شد. در ادامه به موارد عجیب تری در مطالب خانجانی برخورد نمودیم که لازم دیدیم برای آگاهسازی افرادی که احیانا ممکن است نسبت به وی خوش بین باشند، این نوشتار را منتشر نمائیم.

سجده امام رضا علیه السلام به علی اکبر خانجانی

خانجانی در کتاب ” زندگینامه ماورای طبیعی من” در کمال قباحت و گمراهی به کفرگویی پرداخته و سجده امام معصوم علیه السلام بر خودش را شرح می دهد و می نویسد

ادامه مطلب

برخورد اهل بیت علیهم السلام با مخالفان و گمراهان- بخش سوم

مدارا و سعه صدر ائمه علیهم السلام با افراد جاهل و ایذاگران

پیامبر صلى الله علیه و آله در مکه همواره از سوى مشرکان مورد آزار و اذیت قرار مى گرفت. در برابر آن همه آزار و اذیت ها، توطئه چینى ها و سنگ اندازى ها، آن بزرگوار براى ایشان عذر مى آورد و به جاى نفرین آنان، برایشان از خدا طلب مغفرت وبخشایش مى کرد:«اللهمَ اغْفِرْلِقَوْمِى إِنَّهُمْ لَایعْلَمُونَ.» [۱]

اذیت و آزار پیامبر صلى الله علیه و آله منحصر به مکه نبود. در مدینه نیز آن حضرت از سوى منافقان مورد انواع توهین و ایذا قرار مى گرفت.

مربع بن قیظى و اوس بن قیظى از بنى نبیت، طایفه اى از اوس، هر دو از منافقان مدینه بودند. هنگامى که رسول خدا صلى الله علیه و آله با یارانش به جنگ احد مى رفتند، مى باید از باغ او عبور مى کردند. از این روى، پیامبر صلى الله علیه و آلهاز وى اجازه خواست، ولى آن مرد که نابینا بود به حضرت گفت: اگر تو واقعا پیامبر هستى من به تو اجازه نمى دهم از باغم عبور کنى! آن گاه مشتى از خاک برداشت و خطاب به حضرت گفت: اگر مى دانستم این خاک بجز تو بر کس دیگرى پاشیده نمى شود، آن را بر سر تو مى پاشیدم. یاران حضرت از این جسارت او خشمگین شدند و خواستند او را بکشند، اما حضرت مانع شد.[۲] و فرمود او را به حال خودش بگذارید…

حرقوص بن زهیر معروف به «ذوالخویصره»، کسى که بعدها رهبرى خوارج را بر عهده گرفت، پس از جنگ حنین که پیامبر صلى الله علیه و آله مى خواست غنایم را تقسیم کند، فریاد زد: اى محمد، عدالت داشته باش. حضرت با خون سردى کامل به وى جواب داد: عدالت را رعایت مى کنم. حرقوص دوباره فریاد زد: عدالت داشته باش یا محمد، تو عدالت را رعایت نمى کنى! این بار حضرت به وى فرمود: واى بر تو! اگر من عدالت را رعایت نمى کنم، پس چه کسى عدالت را رعایت مى کند؟ یکى از اصحاب از پیامبر صلى الله علیه و آله اجازه خواست تا ذوالخویصره را بکشد، اما حضرت اجازه نداد و فرمود: رهایش کنید که همانا همراه این مرد گروهى خروج خواهند کرد که از دین بیرون مى شوند همچنان که تیر از چله کمان بیرون مى شود. [۳]

مدارا با افراد جاهل یا مسلمانان کم بصیرت و کوردل منحصر به پیامبر صلى الله علیه و آله نبود، بلکه جانشینان آن حضرت نیز این گونه رفتار مى کردند.

مردى از آل زبیر به امام سجاد علیه السلام توهین کرد. حضرت به او اعتنایى نکرد. آن مرد دوباره تکرار کرد. حضرت این بار نیز سخنى نگفت. در مرتبه سوم، آن مرد به حضرت دشنام داد، حضرت به او جوابى نداد. مرد زبیرى که از این همه بردبارى و بى توجهى حضرت بى طاقت شده بود، پرسید: چرا جوابم نمى دهى؟ حضرت این بار نیز به او پاسخى نداد.[۴] نیز گفته شده: مردى به حضرت دشنام داد، حضرت ناشنیده گرفت. آن مرد که فکر مى کرد حضرت متوجه نشده، گفت: «ایاک اعنى»؛ با توام. حضرت فرمود: «و عنک اغضى»؛ من از تو چشم پوشیدم. [۵]

روزى امام کاظم علیه السلام بر جمعى از مخالفانش گذشت. در میان آن جمع شخصى به نام ابن هیاج قرار داشت. وى به یکى از پیروانش دستور داد افسار قاطر امام را بگیرد و مدعى شود قاطر مال اوست. آن مرد

ادامه مطلب

برخورد اهل بیت علیهم السلام با مخالفان و گمراهان- بخش دوم

برخورد ائمه علیهم السلام با ملحدین و مادیین

نمونه های دیگر از روش برخورد معصومین با مخالفین برخورد های ائمه علیهم السلام با پیروان مسلکها واندیشه هاى مختلف بود. ایشان حتی با مادیین بسیار محترمانه و بدورا هرگونه طرد و لعن و … برخورد مى کردند و در نزدیک کردن آنها به سوى خود تلاش مى ورزیدند به همین جهت در مجالسى که براى مناظره و بحث پیرامون مسائل اعتقادى تشکیل مى شد شرکت مى کردند و با آنان به بحث و گفتگو مى نشستند واصحاب خود را به شرکت دراین مجالس تشویق و ترغیب مى کردند.این نشستها بارها تجدید و تکرار مى شد و صاحبان افکار واندیشه هاى الحادى و مادى در فضائى آکنده از صفا و صمیمیت کفرآمیزترین افکار و عقائد را بیان مى کردند و پاسخ مى شنیدند و آن چنان این برخورد با لطف و مهربانى بود که امام صادق علیه السلام در مناظره با ملحد مصرى مى فرماید : [اى برادر مصرى] (احتجاج طبرسى ج ۷۴.۲) و به ابن ابى العوجاء زندیق مى گوید: [اى عبدالکریم بن ابى العوجاء] (احتجاج طبرسى ج ۷۶.۲)

در سیره ائمه علیهم السلام حتی یک مورد هم مشاهده نمی شود که اهانت به مقدسات و معبود و سایر مکاتب انجام بگیرد. این سیره عملى ائمه است که حتى با بت پرستان و ملحدان با کلمات زننده برخورد نمى کنند.

نمونه این جو سالم و برخورد اسوه های اخلاق را از زبان یکى از ملحدان بخوانید:

مفضّل بن عمر (که از شاگردان امام صادق علیه السلام بود) می گوید روزى پس از عصر، در روضه [مسجد النبی صلی الله علیه و آله]، میان قبر و منبر [رسول خدا] نشسته بودم و درباره شرافت و فضیلت هایى که خداوند تنها به پیامبرمان محمّد صلى الله علیه و آله ارزانى داشته، و نیز درباره لطف و عطاى الهى و کرامت و منزلتى که به ایشان بخشیده و اکثر امّت از آن بى اطّلاع اند، و به جهل ایشان از فضیلت و بزرگى جایگاه و عظمت درجه پیامبر صلى الله علیه و آله مى اندیشیدم. در این حالت بودم که ابن ابى العوجا آمد و چنان نزدیک نشست که سخنش را مى شنیدم. وقتى در جاى خود قرار گرفت، یکى از دوستانش

ادامه مطلب